طاهاطاها، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 1 روز سن داره

طاهاجان,خورشید آسمون زندگی ما

درد دل با گل پسرم

آقا طاهای مهربون من، این قضیه ای رو که میخوام برات تعریف کنم به جز خدا و من و بابایی فعلا کسی نمیدونه و من الان به شدت احتیاج دارم که کسی دلداریم بده ولی از ی طرف هم غرورم اجازه نمیده که در این باره به کسی چیزی بگم. ی چیزی توی این دنیا هست که لازمه تو زودتر بدونی که فردای روزگار با دیدنش خیلی هم ناراحت نشی. توی این دنیا همه آدما از هم انتظار ی طرفه دارن. مثلا حالی از آدم نمی پرسن ولی انتظار دارن حالشونو بپرسی! می بینن حالت خوش نیست و کارای روزانه خودتم با سختی انجام میدی اما انتظار دارن به مسافرای تابستونی خدمت کنی و مهمونی بدی. خوب اگه منم حال و وضعم عادی بود این کارا وظیفم بود. ولی... چند روز پیش به خاطر پرداخت ی بدهی که داشتیم مجبور شد...
7 مرداد 1390

دلتنگی

سلام به ماه پسرم، آقا طاهای گلم. بعضی وقتا خیلی احساس دلتنگی می کنم و امروزم یکی از اون وقتاست. خیلی دلم گرفته، خیلی دلم برات تنگ شده عزیز دلم. دیروز رفته بودم آخرین جلسه آموزش قبل از زایمان، کلاساش خیلی خوب و مفید بود. من تقریبا خودم هر روز تو رو چک می کنم که سرت کجای شکم منه. من همچنان سرتو بالای شکمم احساس می کنم ولی نمی فهمم چرا هیچ کی به جز من و سونوگراف این قضیه رو نتونسته تشخیص بده. دیروزم با مامای مرکز بحثم شد. با اینکه سفتی بالای شکممو که مثل ی توپ سخت بود نشونش دادم میگه این رحمته. آخه مگه رحم می تونه ی جای شکم گلوله بشه؟ به حق چیزای نشنیده!  دیروز به ماما گفتم منو معاینه کنه و نظرشو بده, آخه احساس می کردم سر دلم خالی ش...
6 مرداد 1390

خاطرات مامان و بابا- وعده اسباب بازی

سلام عزیز دلم، آقا طاهای گلم. خوبی مامان؟ عزیز دلم امروز رفتم ی سری به وبلاگ دوستت آقا ابوالفضل زدم. انشااله همین روزا به دنیا میاد. خوش به حال مامانش. من که خیلی غبطه خوردم و دلم گرفت. آخه خیلی دلم برات حسابی تنگ شده. آخه تو تازه 33 هفته سن داری و دست کم من باید 6 هفته دیگه صبر کنم. چقدر این روزای انتظار بدون تو سخت میگذره. بهت قول داده بودم که برات از اون اسباب بازی های تولو بخرم. دیرور با بابا حسن رفتیم بازار و برات یک آویز تخت تولو خریدم که مناسب نوزادیه. قشنگ بود. 4 تا اسب داشت. امیدوارم خوشت بیاد. بابا حسن می گفت خوش به حال آقا طاها چه مامان خوش قولی داره! آخه بابایی نمیدونه که من با این کارا ی کمی خودمو آروم می کنم وگرنه شاید از...
4 مرداد 1390